BEING WITH YOU EP 2


ss501_story

که یهو یکی از وسط خیابون هلم داد تو پیاده رو!

کیانا:هی این چه کاری بود کردی

پسر:دیونه ای؟!می خوای خود کشی کنی؟

کیانا:اخه من نمی دونم تورو سنن؟بابامی مامانمی

پسر: یه فرشتم از طرف خدا

کیانا:عق!برادر من ولمون کن نصف شبی تو چی از تیمارستان فرار کردی؟بعدم پاشد که بره

یکی دیگه از پسرا:جونگ مین چی شد؟هی تو دختر وایسا بینم تو چه قدر اشنایی برگرد!

کیانا:بابا اینا کلا محیط دوستانه خل و جلن!هان چیه؟

همون پسره:اه کیانا تویی؟

کیانا:هیون تو؟اینجا؟دوست؟این یارو؟

جونگ مین:یارو کیلوچنده؟منظورت فرشته نجاته؟

کیانا:چی چی؟برو بینیم حوصله ندارم بعدا راشو کشید رفت

جونگ مین:این چرا انطوریه؟

هیون:ولش کن کلا درگیره

که یو کیانا شنید وبرگشت

کیانا:هوی هیون حواست به حرف زدنت باشه!بعدشم اگه به کسی چیزی بگی...........

تو فکر بودم که یهو دیدم مونا و اوا و سمیرا(خواهرام)اومدن تو اتاق

مونا:هی چیه تو لاکی

کیانا:ح.صله موصله ندارم درضمن خودت که دیدی برای چی می پرسی؟

مونا:خواستم جو عوض شه

سمیرا:هی ببینم کیانا چی کار می خوای بکنی؟

کیانا:چیو چی کار می خوام بکنم؟

اوا:بابا تو هم گیجی یا قضیه جونگ مینو

کیانا:همون کاری که میخواستم بکونم!من رو حرفم وامیسم کنارم نمیام

اوا:اما......

کیانا:هی مثل اینکه شماها پاک یادتون رفته که انگیزه زندگی کردنو اون به من برگشتوند

سمیرا:واقعا؟

کیانا:برو برو خر خودتی می خوای بگی شوهر گرام هیچی بهت نگفته؟

سمیرا:نه

کیانا:نه؟!

مونا:به اون گفته ولی به ما که نگفته

اوا:درضمن اگر هم که گفته باشه تمام ماجرا رو نه پس بیا بشین اینجا تعریف کن!

کیانا:برو بابا مگه من تلفن قصه گوئم؟حوصلت سر رفته برو چهارتا فیلم ببین کتابی بخون با همسران گرامی برید بیرون مزاحم منم نشید

مونا:خره تو به این می گی مزاحمت؟ما می خوایم کمکت کنیم

کیانا:خر خودتی من کمک نمی خوام اصلا لازم ندارم بعدم کیفشو ورداش درو باز کرد داشت می رفت بیرون که یهو جلودر

کیو:راست می گن می خوایم بدونیم تعریف کن دیگه

کیانا:الحق که خانوادگی فضولید!

یونگ سنگ:اونوقت تو هم جزءخانواده ای

کیانا:نه دیگه شما ها االان خانواده های جدایید!

هیون:بحث عوض نکن برو بشین اونجا مثل دختر خوب تعریف کن

سمیرا:خواهر کوچولو مطمئن باش ما می خوای کمکت کنیم

کیانا که انگار خام شده بود:واقعا؟باشه وایسا یه لحظه اول شما پسرا برید نشینید اونجا تا من تعریف کنم بعد که نشستن ذل زد تو چشم همشون و گفت:نمییییییییییییییییییییی خوام!فوضولا بعدا در رفت

مادر:هی دخترم کجا می ری؟

کیانا:هرجا غیر از اینجا

پدر:یعنی چی؟

کیو از بالا داد زد:هی کیانا بری مردی وایسا تا بیام

کیانا:نمی خوان یه زبون درازی کرد و از خونه بیرون اومد حواسش نبود داشت همین طوری از در می یومد بیرون که یهو خرد به یکی.............................

 

 


نظرات شما عزیزان:

مهرداد
ساعت13:16---11 فروردين 1391
سلام کیانا.لینکت کردم.منو با عنوان مرجعی برای سرگرمی شما بلینک .ممنون میشم.خداحافظ

www.qarajan.LXB.ir
پاسخ:کردم!!


عاشق تنها
ساعت16:10---9 فروردين 1391
واقعا زیباست بازم بهم سر بزن
پاسخ:ممنون چشمات زیبا می بینه!!چشم!


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در دو شنبه 7 فروردين 1391برچسب:,ساعت 20:21 توسط sharin| |


Power By: LoxBlog.Com